غزل شمارهٔ ۹۱۳

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۹۱۳

غزل شمارهٔ ۹۱۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

یأس‌فرسای تغافل دل ناشاد مباد

بیدلانیم فراموشی ما یاد مباد

عیش ما غیرگرفتاری دل چیزی نیست

یارب این صید ز دام و قفس آزاد مباد

پرگشودن ز اسیران محبت ستم است

ذوق آزادی ما خجلت صیاد مباد

عاشق از جان‌کنی حکم وفا غافل نیست

نقش شیرین به سر تربت فرهاد مباد

همه عنقا به قفس در طلب عنقاییم

آدمی بیخبر از فهم پریزاد مباد

صور در پردهٔ نومیدی دل خوابیده است

یارب این فتنه نوا قابل فریاد مباد

در عدم بیخبر از خویش فراغی داریم

صلح ما متهم نسبت اضداد مباد

نفس افشاگر راز دو جهان نومیدی‌ست

خاک این باد به جز در دهن باد مباد

های و هویی‌که نواسنج خرابات دل است

سر به هم کوفتن سبحهٔ زهاد مباد

صبح وشام‌، ازنفس سرد، غرض جویی چند

باد بادی‌ست به عالم ‌که چنین باد مباد

حیف همت‌ که‌ کسی چشم به عبرت دوزد

انتخاب دو جهان زحمت این صاد مباد

شبخون خط پرگار به مرکز مبرید

هرچه جز دل به عمارت رسد آباد مباد

حادثات آن همه تشویش ندارد بیدل

صبر زحمتکش اندیشهٔ بیداد مباد

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type