غزل شمارهٔ ۹۷

غزل شمارهٔ ۹۷زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را

ریگ زیرآب خنداند شرار سنگ را

گردل ما یک جرس آهنگ بیتابی‌کند

گرد چندین‌کاروان سازد شکست رنگ را

شوخی‌مضراب‌مطرب گر به‌این کیفیت‌است

کاسهٔ طنبور مستی می‌دهد آهنگ را

می‌شود دندان ظلم ازکندگشتن تیزتر

اره بی‌دانه چون‌گردد ببرد سنگ را

درحبات و موج‌این دریاتفاوت بیش نیست

اندکی باد است در سر صاحب اورنگ را

یک شرررنگ وفا ازهیچ دل روشن نشد

شمع خاموشی‌ست این غمخانه‌های تنگ‌را

وهم‌می‌بالد در اینجا، عقل‌کو، فطرت‌کدام

مزرع ما بیشترسرسبز دارد بنگ را

برق وحشت‌کاروان بی‌نشانی منزلم

در نخستین‌گام می‌سوزم ره و فرسنگ را

عاقبت از ضعف پیری نالهٔ ما اشک شد

سرنگونی برزمین زد نغمهٔ این چنگ را

سیر باغ خودنماییها اگر منظور نیست

سبزهٔ بام و در آیینه می‌دان زنگ را

گوهرم نشناخت بیدل قدر دریا مشربی

کارها با خود فتاد آخرمن دلتنگ را

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type