غزل شمارهٔ ۹۸۳

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۹۸۳

غزل شمارهٔ ۹۸۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

در این وادی‌ کف یایی ز آسایش خبر دارد

که بالینهای نرم آبله در زیر سر دارد

نمی‌گردد فروغ عاریت شمع ره مستان

به نوز باده چشم جام‌، سامان نظر دارد

به دل رو کن اگر سرمنزل امنی هوس داری

نفس در خانهٔ آیینه آرامی سفر دارد

سلامت ‌نیست‌ ساز دل‌، چه در صحرا، چه در منزل

متاع رنگ ما صد کاروان آفت به‌ بر دارد

مرید نام را نبود گزیر از خون دل خوردن

نگین دایم ز نقش خویش دندان بر جگر دارد

کدامین دستگاه آیینهٔ نازست دریا را

که از افسردگی‌ها خاک ساحل هم‌ گهر دارد

دوبینیهاست اما در شهود غیر احول را

به خودگر می‌ گشاید چشم از وحدت خبر دارد

نمی‌دانم چه آشوبی‌که در بزم تماشایت

نگال از موج مژگان هر طرف دستی به سر دارد

به آهی می‌توان رخت جهان خاکستری‌کردن

که‌گلخنها به سامان است‌ گر دل یک شرر دارد

تحیر نقش نیرنگ دو عالم سوخت در چشمم

چراغ خانهٔ آیینه‌ام برقی دگر دارد

به این بی‌ دست و پایی‌ کیست‌گرد ‌دستگیر من

مگر همچون سپند از جای خویشم ناله بر‌دارد

حباب از حیرت‌ کم‌فرصتی‌های زمان بیدل

نگاهی جانب دریا به پشت چشم تر دارد

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type