غزل ۱۳۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

دلی که دید که پیرامن خطر می‌گشت

چو شمع زار و چو پروانه در به در می‌گشت

هزار گونه غم از چپ و راست دامنگیر

هنوز در تک و پوی غمی دگر می‌گشت

سرش مدام ز شور شراب عشق خراب

چو مست دایم از آن گرد شور و شر می‌گشت

چو بی‌دلان همه در کار عشق می‌آویخت

چو ابلهان همه از راه عقل بر می‌گشت

ز بخت بی ره و آیین و پا و سر می‌زیست

ز عشق بی‌دل و آرام و خواب و خور می‌گشت

هزار بارش از این پند بیشتر دادم

که گرد بیهده کم گرد و بیشتر می‌گشت

به هر طریق که باشد نصیحتش مکنید

که او به قول نصیحت کنان بتر می‌گشت

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type