غزل ۱۳۶زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت

گوی از همه خوبان بربودی به لطافت

ای صورت دیبای خطایی به نکویی

وی قطره باران بهاری به نظافت

هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی

سلطان خیالت بنشاندی به خلافت

ای سرو خرامان گذری از در رحمت

وی ماه درافشان نظری از ره رافت

گویند برو تا برود صحبتت از دل

ترسم هوسم بیش کند بعد مسافت

ای عقل نگفتم که تو در عشق نگنجی

در دولت خاقان نتوان کرد خلافت

با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت

با روی تو نیکو نبود مه به اضافت

آن را که دلارام دهد وعده کشتن

باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت

صد سفره دشمن بنهد طالب مقصود

باشد که یکی دوست بیاید به ضیافت

شمشیر ظرافت بود از دست عزیزان

درویش نباید که برنجد به ظرافت

سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده

دریا در و مرجان بود و هول و مخافت

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type