غزل ۱۴۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

چشمت چو تیغ غمزه خون خوار برگرفت

با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت

عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد

مؤمن ز دست عشق تو زنار برگرفت

عشقت بنای عقل به کلی خراب کرد

جورت در امید به یک بار برگرفت

شوری ز وصف روی تو در خانگه فتاد

صوفی طریق خانه خمار برگرفت

با هر که مشورت کنم از جور آن صنم

گوید ببایدت دل از این کار برگرفت

دل برتوانم از سر و جان برگرفت و چشم

نتوانم از مشاهده یار برگرفت

سعدی به خفیه خون جگر خورد بارها

این بار پرده از سر اسرار برگرفت

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type