غزل ۱۶۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش

ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد

تو پادشاهی گر چشم پاسبانان همه شب

به خواب درنرود پادشا چه غم دارد

خطاست این که دل دوستان بیازاری

ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد

امیر خوبان آخر گدای خیل توایم

جواب ده که امیر از گدا چه غم دارد

بکی العذول علی ماجری لا جفانی

رفیق غافل از این ماجرا چه غم دارد

هزار دشمن اگر در قفاست عارف را

چو روی خوب تو دید از قفا چه غم دارد

قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفتست

تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد

بلای عشق عظیمست لاابالی را

چو دل به مرگ نهاد از بلا چه غم دارد

جفا و هر چه توانی بکن که سعدی را

که ترک خویش گرفت از جفا چه غم دارد

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type