غزل ۲۰۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

تو را نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی

که سرو راست پیشت خم نباشد

مبادا در جهان دلتنگ رویی

که رویت بیند و خرم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد

که با من می‌کنی محکم نباشد

که دانستم که هرگز سازگاری

پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار

که هیچم در جهان مرهم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم

که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی

که طیب عیش بی همدم نباشد

نظر گویند سعدی با که داری

که غم با یار گفتن غم نباشد

حدیث دوست با دشمن نگویم

که هرگز مدعی محرم نباشد

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type