غزل ۲۳۵زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

بلبلی بی‌دل نوایی می‌زند

بادپیمایی هوایی می‌زند

کس نمی‌بینم ز بیرون سرای

و اندرونم مرحبایی می‌زند

آتشی دارم که می‌سوزد وجود

چون بر او باد صبایی می‌زند

گر چه دریا را نمی‌بیند کنار

غرقه حالی دست و پایی می‌زند

فتنه‌ای بر بام باشد تا یکی

سر به دیوار سرایی می‌زند

آشنایان را جراحت مرهمست

زان که شمشیر آشنایی می‌زند

حیف باشد دست او در خون من

پادشاهی با گدایی می‌زند

بنده‌ام گر بی گناهی می‌کشد

راضیم گر بی خطایی می‌زند

شکر نعمت می‌کنم گر خلعتی

می‌فرستد یا قفایی می‌زند

ناپسندیدست پیش اهل رای

هر که بعد از عشق رایی می‌زند

محتسب گو چنگ میخواران بسوز

مطرب ما خوش به تایی می‌زند

دود از آتش می‌رود خون از قتیل

سعدی این دم هم ز جایی می‌زند

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type