غزل ۲۴۵زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

هر که بی او زندگانی می‌کند

گر نمی‌میرد گرانی می‌کند

من بر آن بودم که ندهم دل به عشق

سروبالا دلستانی می‌کند

مهربانی می‌نمایم بر قدش

سنگ دل نامهربانی می‌کند

برف پیری می‌نشیند بر سرم

همچنان طبعم جوانی می‌کند

ماجرای دل نمی‌گفتم به خلق

آب چشمم ترجمانی می‌کند

آهن افسرده می‌کوبد که جهد

با قضای آسمانی می‌کند

عقل را با عشق زور پنجه نیست

احتمال از ناتوانی می‌کند

چشم سعدی در امید روی یار

چون دهانش درفشانی می‌کند

هم بود شوری در این سر بی خلاف

کاین همه شیرین زبانی می‌کند

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type