غزل ۳۲۵زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

کس ندیدست به شیرینی و لطف و نازش

کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش

مطرب ما را دردیست که خوش می‌نالد

مرغ عاشق طرب انگیز بود آوازش

بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق

آبگینه نتواند که بپوشد رازش

مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود

همچنان طبع فرامش نکند پروازش

تا چه کردیم دگرباره که شیرین لب دوست

به سخن باز نمی‌باشد و چشم از نازش

من دعا گویم اگر تو همه دشنام دهی

بنده خدمت بکند ور نکند اعزازش

غرق دریای غمت را رمقی بیش نماند

آخر اکنون که بکشتی به کنار اندازش

خون سعدی کم از آنست که دست آلایی

ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type