غزل ۳۵۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

زهی سعادت من که‌م تو آمدی به سلام

خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام

قیام خواستمت کرد عقل می‌گوید

مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام

اگر کساد شکر بایدت دهن بگشای

ورت خجالت سرو آرزو کند بخرام

تو آفتاب منیری و دیگران انجم

تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام

اگر تو آدمیی اعتقاد من اینست

که دیگران همه نقشند بر در حمام

تنک مپوش که اندام‌های سیمینت

درون جامه پدیدست چون گلاب از جام

از اتفاق چه خوشتر بود میان دو دوست

درون پیرهنی چون دو مغز یک بادام

سماع اهل دل آواز ناله سعدیست

چه جای زمزمه عندلیب و سجع حمام

در این سماع همه ساقیان شاهدروی

بر این شراب همه صوفیان دردآشام

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type