غزل ۴۴۵زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن

اینست که دور از لب و دندان منست آن

عارض نتوان گفت که دور قمرست این

بالا نتوان خواند که سرو چمنست آن

در سرو رسیدست ولیکن به حقیقت

از سرو گذشتست که سیمین بدنست آن

هرگز نبود جسم بدین حسن و لطافت

گویی همه روحست که در پیرهنست آن

خالست بر آن صفحه سیمین بناگوش

یا نقطه‌ای از غالیه بر یاسمنست آن

فی الجمله قیامت تویی امروز در آفاق

در چشم تو پیداست که باب فتنست آن

گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم

ترسم نرهانم که شکن بر شکنست آن

هر کس که به جان آرزوی وصل تو دارد

دشوار برآید که محقر ثمنست آن

مردی که ز شمشیر جفا روی بتابد

در کوی وفا مرد مخوانش که زنست آن

گر خسته دلی نعره زند بر سر کویی

عیبش نتوان گفت که بی خویشتنست آن

نزدیک من آنست که هر جرم و خطایی

کز صاحب وجه حسن آید حسنست آن

سعدی سر سودای تو دارد نه سر خویش

هر جامه که عیار بپوشد کفنست آن

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type