غزل ۴۵۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

دیگر به کجا می‌رود این سرو خرامان

چندین دل صاحب نظرش دست به دامان

مردست که چون شمع سراپای وجودش

می‌سوزد و آتش نرسیدست به خامان

خون می‌رود از چشم اسیران کمندش

یک بار نپرسد که کیانند و کدامان

گو خلق بدانید که من عاشق و مستم

در کوی خرابات نباشد سر و سامان

در پای رقیبش چه کنم گر ننهم سر

محتاج ملک بوسه دهد دست غلامان

دل می‌تپد اندر بر سعدی چو کبوتر

زین رفتن و بازآمدن کبک خرامان

یا صلح متی یرجع نومی و قراری

انی و علی العاشق هذان حرامان

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type