غزل ۴۵۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

گر متصور شدی با تو درآمیختن

حیف نبودی وجود در قدمت ریختن

فکرت من در تو نیست در قلم قدرتیست

کو بتواند چنین صورتی انگیختن

کیست که مرهم نهد بر دل مجروح عشق

کش نه مجال وقوف نه ره بگسیختن

داعیه شوق نیست رفتن و بازآمدن

قاعده مهر نیست بستن و بگسیختن

آب روان سرشک و آتش سوزان آه

پیش تو بادست و خاک بر سر خود بیختن

هر که به شب شمع وار در نظر شاهدیست

باک ندارد به روز کشتن و آویختن

خوی تو با دوستان تلخ سخن گفتنست

چاره سعدی حدیث با شکر آمیختن

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type