غزل ۴۹۷زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی

دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی

دمادم حوریان از خلد رضوان می‌فرستند

که ای حوری انسانی دمی در باغ رضوان آی

گرت اندیشه می‌باشد ز بدگویان بی معنی

چو معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی

دلم گرد لب لعلت سکندروار می‌گردد

نگویی کآخر ای مسکین فراز آب حیوان آی

چو عقرب دشمنان داری و من با تو چو میزانم

برای مصلحت ماها ز عقرب سوی میزان آی

جهانی عشقبازانند در عهد سر زلفت

رها کن راه بدعهدی و اندر عهد ایشان آی

خوش آمد نیست سعدی را در این زندان جسمانی

اگر تو یک دلی با او چو او در عالم جان آی

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type