غزل ۵۱۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی

روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی

آخر سر مویی به ترحم نگر آن را

کاهی بودش تعبیه بر هر بن مویی

کم می‌نشود تشنگی دیده شوخم

با آن که روان کرده‌ام از هر مژه جویی

ای هر تنی از مهر تو افتاده به کنجی

وی هر دلی از شوق تو آواره به سویی

ما یک دل و تو شرم نداری که برآیی

هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی

در کان نبود چون تن زیبای تو سیمی

وز سنگ نخیزد چو دل سخت تو رویی

بر هم نزند دست خزان بزم ریاحین

گر باد به بستان برد از زلف تو بویی

با این همه میدان لطافت که تو داری

سعدی چه بود در خم چوگان تو گویی

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type