غزل ۵۱۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

تو خون خلق بریزی و روی درتابی

ندانمت چه مکافات این گنه یابی

تصد عنی فی الجور و النوی لکن

الیک قلبی یا غایه المنی صاب

چو عندلیب چه فریادها که می‌دارم

تو از غرور جوانی همیشه در خوابی

الی العداه وصلتم و تصحبونهم

و فی ودادکم قد هجرت احبابی

نه هر که صاحب حسنست جور پیشه کند

تو را چه شد که خود اندر کمین اصحابی

احبتی امرونی بترک ذکراه

لقد اطعت ولکن حبه آبی

غمت چگونه بپوشم که دیده بر رویت

همی گواهی بر من دهد به کذابی

مرا تو بر سر آتش نشانده‌ای عجب آنک

منم در آتش و از حال من تو درتابی

من از تو سیر نگردم که صاحب استسقا

نه ممکنست که هرگز رسد به سیرابی

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type