غزل ۵۴۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی

که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی

گرفتمت که نیامد ز روی خلق آزرم

که بی‌گنه بکشی از خدا نترسیدی

بپوش روی نگارین و موی مشکین را

که حسن طلعت خورشید را بپوشیدی

هزار بی‌دل مشتاق را به حسرت آن

که لب به لب برسد جان به لب رسانیدی

محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم

که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی

هزار بار بگفتیم و هیچ درنگرفت

که گرد عشق مگرد ای فقیر و گردیدی

تو را ملامت رندان و عاشقان سعدی

دگر حلال نباشد که خود بلغزیدی

به تیغ می‌زد و می‌رفت و باز می‌نگریست

که ترک عشق نگفتی سزای خود دیدی

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type