غزل ۵۴۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری

آن جا که باد زهره ندارد خبر بری

ای مرغ اگر پری به سر کوی آن صنم

پیغام دوستان برسانی بدان پری

آن مشتری خصال گر از ما حکایتی

پرسد جواب ده که به جانند مشتری

گو تشنگان بادیه را جان به لب رسید

تو خفته در کجاوه به خواب خوش اندری

ای ماه روی حاضر غایب که پیش دل

یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری

دانی چه می‌رود به سر ما ز دست تو

تا خود به پای خویش بیایی و بنگری

بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم

ای غایب از نظر که به معنی برابری

یا دل به ما دهی چو دل ما به دست توست

یا مهر خویشتن ز دل ما به دربری

تا خود برون پرده حکایت کجا رسد

چون از درون پرده چنین پرده می‌دری

سعدی تو کیستی که دم دوستی زنی

دعوی بندگی کن و اقرار چاکری

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type