غزل ۵۵۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

دیدم امروز بر زمین قمری

همچو سروی روان به رهگذری

گوییا بر من از بهشت خدای

باز کردند بامداد دری

من ندیدم به راستی همه عمر

گر تو دیدی به سر بر قمری

یا شنیدی که در وجود آمد

آفتابی ز مادر و پدری

گفتم از وی نظر بپوشانم

تا نیفتم به دیده در خطری

چاره صبرست و احتمال فراق

چون کفایت نمی‌کند نظری

می‌خرامید و زیر لب می‌گفت

عاقل از فتنه می‌کند حذری

سعدیا پیش تیر غمزه ما

به ز تقوا ببایدت سپری

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type