غزل ۵۵۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

کس درنیامدست بدین خوبی از دری

دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری

خورشید اگر تو روی نپوشی فرورود

گوید دو آفتاب نباشد به کشوری

اول منم که در همه عالم نیامده‌ست

زیباتر از تو در نظرم هیچ منظری

هرگز نبرده‌ام به خرابات عشق راه

امروزم آرزوی تو درداد ساغری

یا خود به حسن روی تو کس نیست در جهان

یا هست و نیستم ز تو پروای دیگری

بر سرو قامتت گل و بادام روی و چشم

نشنیده‌ام که سرو چنین آورد بری

رویی که روز روشن اگر برکشد نقاب

پرتو دهد چنان که شب تیره اختری

همراه من مباش که غیرت برند خلق

در دست مفلسی چو ببینند گوهری

من کم نمی‌کنم سر مویی ز مهر دوست

ور می‌زند به هر بن موییم نشتری

روزی مگر به دیده سعدی قدم نهی

تا در رهت به هر قدمت می‌نهد سری

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type