غزل ۵۵۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری

بار دوم ز بار نخستین نکوتری

انصاف می‌دهم که لطیفان و دلبران

بسیار دیده‌ام نه بدین لطف و دلبری

زنار بود هر چه همه عمر داشتم

الا کمر که پیش تو بستم به چاکری

از شرم چون تو آدمیان در میان خلق

انصاف می‌دهد که نهان می‌شود پری

شمشیر اختیار تو را سر نهاده‌ام

دانم که گر تنم بکشی جان بپروری

جز صورتت در آینه کس را نمی‌رسد

با صورت بدیع تو کردن برابری

ای مدعی گر آن چه مرا شد تو را شود

بر حال من ببخشی و حالت بیاوری

صید اوفتاد و پای مسافر به گل بماند

هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری

صبری که بود مایه سعدی دگر نماند

سختی مکن که کیسه بپرداخت مشتری

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type