غزل ۵۶۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

عمری به بوی یاری کردیم انتظاری

زان انتظار ما را نگشود هیچ کاری

از دولت وصالش حاصل نشد مرادی

وز محنت فراقش بر دل بماند باری

هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری

هر لحظه دست هجرش در دل شکست خاری

ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی

وی قامت تو سروی وی روی تو بهاری

دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی

کو را در انتظارت خون شد دو دیده باری

دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را

بشنو تو این سخن را کاین یادگار داری

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type