غزل ۵۷۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری

چون سنگ دلان دل بنهادیم به دوری

بعد از تو که در چشم من آید که به چشمم

گویی همه عالم ظلماتست و تو نوری

خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو روشن

ما از تو گریزان و تو از خلق نفوری

جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش

سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری

در باغ رو ای سرو خرامان که خلایق

گویند مگر باغ بهشتست و تو حوری

روی تو نه روییست کز او صبر توان کرد

لیکن چه کنم گر نکنم صبر ضروری

سعدی به جفا دست امید از تو ندارد

هم جور تو بهتر که ز روی تو صبوری

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type