غزل ۵۸۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی

نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی

غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود

به حقیقت که تو چون نقطه میانش باشی

هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند

بوستانی که چو تو سرو روانش باشی

همه عالم نگران تا نظر بخت بلند

بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی

تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند

تشنه‌تر آن که تو نزدیک دهانش باشی

گر توان بود که دور فلک از سر گیرند

تو دگر نادره دور زمانش باشی

وصفت آن نیست که در وهم سخندان گنجد

ور کسی گفت مگر هم تو زبانش باشی

چون تحمل نکند بار فراق تو کسی

با همه درد دل آسایش جانش باشی

ای که بی دوست به سر می‌نتوانی که بری

شاید ار محتمل بار گرانش باشی

سعدی آن روز که غوغای قیامت باشد

چشم دارد که تو منظور نهانش باشی

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type