غزل ۶۱۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

چرا به سرکشی از من عنان بگردانی

مکن که بیخودم اندر جهان بگردانی

ز دست عشق تو یک روز دین بگردانم

چه گردد ار دل نامهربان بگردانی

گر اتفاق نیفتد قدم که رنجه کنی

به ذکر ما چه شود گر زبان بگردانی

گمان مبر که بداریم دستت از فتراک

بدین قدر که تو از ما عنان بگردانی

وجود من چو قلم سر نهاده بر خط توست

بگردم ار به سرم همچنان بگردانی

اگر قدم ز من ناشکیب واگیری

و گر نظر ز من ناتوان بگردانی

ندانمت ز کجا آن سپر به دست آید

که تیر آه من از آسمان بگردانی

گرم ز پای سلامت به سر دراندازی

ورم ز دست ملامت به جان بگردانی

سر ارادت سعدی گمان مبر هرگز

که تا قیامت از این آستان بگردانی

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type