غزل ۶۲۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی

گفت ار نظری داری ما را به از این بینی

خورشید و گلت خوانم هم ترک ادب باشد

چرخ مه و خورشیدی باغ گل و نسرینی

حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را

تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی

بر بستر هجرانت شاید که نپرسندم

کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی

بنشین که فغان از ما برخاست در ایامت

بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی

گر بنده خود خوانی افتیم به سلطانی

ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی

کس عیب نیارد گفت آن را که تو بپسندی

کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی

عشق لب شیرینت روزی بکشد سعدی

فرهاد چنین کشته‌ست آن شوخ به شیرینی

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type