غزل ۷۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

امشب به راستی شب ما روز روشن است

عید وصال دوست علی رغم دشمن است

باد بهشت می‌گذرد یا نسیم صبح

یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است

هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر

چشمم که در سرست و روانم که در تن است

گردن نهم به خدمت و گوشت کنم به قول

تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است

ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر

ناچار خوشه چین بود آن جا که خرمن است

دور از تو در جهان فراخم مجال نیست

عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است

عاشق گریختن نتواند که دست شوق

هر جا که می‌رود متعلق به دامن است

شیرین به در نمی‌رود از خانه بی رقیب

داند شکر که دفع مگس بادبیزن است

جور رقیب و سرزنش اهل روزگار

با من همان حکایت گاو دهلزن است

بازان شاه را حسد آید بدین شکار

کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است

قلب رقیق چند بپوشد حدیث عشق

هرچ آن به آبگینه بپوشی مبین است

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type