غزل ۷۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

این باد بهار بوستانست

یا بوی وصال دوستانست

دل می‌برد این خط نگارین

گویی خط روی دلستانست

ای مرغ به دام دل گرفتار

بازآی که وقت آشیانست

شب‌ها من و شمع می‌گدازیم

اینست که سوز من نهانست

گوشم همه روز از انتظارت

بر راه و نظر بر آستانست

ور بانگ مؤذنی بر‌آید

گویم که درای کاروانست

با آن همه دشمنی که کردی

بازآی که دوستی همانست

با قوت بازوان عشقت

سرپنجه صبر ناتوانست

بیزاری دوستان دمساز

تفریق میان جسم و جانست

نالیدن دردناک سعدی

بر دعوی دوستی بیانست

آتش به نی و قلم درانداخت

وین حبر که می‌رود دخانست

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type