غزل ۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • سعدی

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ز دست برفتم عنان عقل

وان را که عقل رفت چه داند صواب را

گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق

بی‌حاصلست خوردن مستسقی آب را

دعوی درست نیست گر از دست نازنین

چون شربت شکر نخوری زهر ناب را

عشق آدمیتست گر این ذوق در تو نیست

همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را

آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز

تا پادشه خراج نخواهد خراب را

قوم از شراب مست وز منظور بی‌نصیب

من مست از او چنان که نخواهم شراب را

سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق

تیر نظر بیفکند افراسیاب را

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type