فصل پاییزی من که میرسه
فصل اندوه سفر سر میرسه
تو سکوت خسته ی باورِ من سایه هم فکر جدایی میکنه
شاخه ی سرد وجودم نمی خواد رگِ بیداری لحظه هام باشه
نفسم در نمیآد به چشم خواب نمیآد
دل من تو رو می خواد چشم من گریه می خواد
تو عبور از پل خواب جاده ها روح من عشقی به رفتن نداره
تو سکوتِ خالیه این دل من دیگه هیچی جز تو جایی نداره
ذهن شبنم که می خواد گریه کنه فصل بارون تو چشم در میزنه
فصل پاییزی من که میرسه نفسم به عشق تو پَر می زنه
پیام بگذارید