در ازدحام نئون ها و نورافکن ها
مژدگانی سپیده دم می خواهد از ما این خروس خسته ی ناپیدا ؟
شب از روز روشن تر است
با این همه چراغ
و برج های شعله
ور
که نو به نو گذاشته می شوند
در جابه جای شهر با خرتوم جراثقال ها
شب از روز روشن تر ست
و می توان به آسانی سوزن گمشده ی روز را پیدا کرد
در کوک های در رفته ی شنل آسمان کهنه
از بخیه جای کهنه ی دب اکبر ش
پس این خروس سر سخت مژدگانی کدام
سپیده می خواهد از ما
؟
و ما که نوبتی خود را
گم کرده این میان دیشب و فردا
و خانه را هم در کارخانه گم کرده ایم
و قرن هاست
فرقی نمی گذاریم
بین حقیقت و افسانه
چراغ یا سپیده یا نیمروز
چه می دهد به ما ؟
و تو ، خروس خسته ی فرسوده
سپیده یا سحر را می خواهی چه
کنی
حالا که خوب می دانی بر آستانه ی 2000
آواز هر خروس جوان جشن زاد روز خنجر پیری است
همسایه ی گلوی تو ؟
عالی ست ممنون