حکایتزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • اوحدی

جوانی خار کن بر خار می‌خفت

کسی گل بر سرش کرد، آن جوان گفت

مرا تا خار دامن گیر گشتست

گل اندر خاطرم کمتر گذشتست

ز خاری هر که او پیوند بیند

همان بهتر که: گل دیگر نچیند

به تنهایی مرا خاری تمامست

وصال گل به انبازی حرامست

درین بستان گل رنگین چه جویی؟

که دارد حسن او داغ دو رویی

اگر خاری کند وقت ترا خوش

بر افشان دامن گل را به آتش

ز گل رویان تر دامن چه جویی؟

که بر هرکس بخندد از دو رویی

بتان بی‌وفا خود را پرستند

دلیران این چنین بتها شکستند

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type