حکایتزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • اوحدی

طبیبی با یکی از دردمندان

بگفت آن شب که بودش درد دندان

که: دندان چون به درد آرد دهانت

بکن ور خود بود شیرین چو جانت

رفیقی گر ز پیوندت گریزد

ازو بگریز، اگر جان بر تو ریزد

چو زین سر هست، زان سر نیز باید

که مهر از یکطرف دیری نپاید

هزیمت رفته را در پی نپویند

حدیث قلیه با سیران نگویند

چو بینی دوست را از مهر خالی

فرو خوان قصهٔ ملکی و مالی

چو عاشق ترک شد، معشوق تازی

چنین پیوند را خوانند بازی

به مثل خود بود هر جنس مایل

که قایم شد برین معنی دلایل

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type