خوابم را
بر پیکری قفل کن در غرفه ای دور
مهم نیست خواب من می بیند یا دیگری بر بالشی مشترک
او همیشه تنها خوابیده است
چه آنگاه که
جنگاوری را به اندرون راه داد
چه آنگاه که جنگاوری را
بر بال خونین کبوتر قاصد بست
او همیشه تنها بوده به تنهایی افسانه ها ، نازنین ها ، فرزانه ها
رودابه ها و میتراها
با این همه او
رستمزا کودکی انداخته که میان سایه های مبهم دو پدر قد می کشد
و چون
برومند شود ، مردد خواهد بود
به کشتن کدام یا آغوش کدام روی آورد
خوابم را
بر رؤیایی قفل کن در غرفه ای دور
که مرده است خوابش را چه گونه قسمت کند
آن چنانکه زهدانش را
میان دو عاشق
که یکی جانش را می خواست و دیگری عریانش را
و اکنون که هر دو را
بخشیده
و می رود تا مرده ی زیبایش را
بالای تپه لاشخوران به خدا نزدیک کند
هم مهره ی پدرخوان را گم کرده
هم خنجر پسرکش را
تا کودکی بماند
که میانس ایه های سهمناک دو پدر قد می کشد
بی رؤیایی از مهره و خنجر
پیام بگذارید