شگفت نیست
نانی که از تنورهای رایانه ها برمی آید
عطر تنورهای گرم کهن دارد
اگر گرسنه باشی البته
اشتها ندارم
با آن که هزاران سال
است گرسنه ام
اشتها ندارم
این نان برای گرسنگی پخته
نشده است
ای کلمه
تو هستی هنوز و غیر از تو هیچ نیست و تو خدایی
بوی نان نمی دهی ؟ نده
تو
چه با خودکار بیک بنویسندت
چه از زیر انگشتان دخترکی برشاسی های پیانو بر آیی
این طنین
مقدس تو است
که موج می اندازد در فضا و زمان
و چرخابی می سازد کهکشانی
که چشم ها و روان های ما را
به سمت ژرفاهای خود فرا می کشد
تو
فقط طنین بینداز
بوی نان
از روان جزغاله ی ما بر خواهد خواست
تو
نمی دانی
از زیر انگشتان دخترکان هنوز
گرسنگانی از رایانه ها بر می آیند
و بر سواحل رودخانه های پشیمان
قطار می شوند مدام
نه
اشتها ندارم
پیام بگذارید