آری هنوز من همان سوار بی اسب
صحراهای فراموشم
و روح چهارپایی که دنبالم می کند
فقط از قلز طلسم آویخته در گردنم می هراسد ، وگرنه
آری ، هنوز من
همان
سوار سرگشته ی صحراهای ما بعد انفجار م
که بی هراس از عقرب های بزرگ زرد
می کوشم
تا رد سومین بمب عمل نکرده را
در ماسه ها بگیرم
و روی پاپیروسی ، باطل السحری
برای روان بیمار جهان بنویسم
آن گاه
اسب سفید باستانیم را به سوتی فرا بخوانم
از میان
خاکستر سرد زمان
پیام بگذارید