پرواززمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

من و تو دو تا پرنده توو قفس زندونی بودیم

جای پر زدن نداشتیم ولی آسمونی بودیم

ابر و بارونُ میدیدم اما دنیامون قفس بود

چشم به دور دستا نداشتیم همینم واسه ما بس بود

اما یک روز اونایی که ما رو باهم دوست نداشتن

تو رو پر دادن و جاتم یه دونه آیینه گذاشتن

منه خوش باور ساده فکر میکردم روبه رومی

گاهی اشتباه میکردم من کدومم تو کدومی

با تو زندگی میکردم قفس تنگ و سیاهُ

عشق تو از خاطرم برد عشق پر زدن تا ماهُ

اما یک روز باد وحشی رویاهامُ با خودش برد

قفس افتاد و شکستو آیینه افتاد و تَرَک خورد

تازه فهمیدم دروغ بود دنیایی که ساخته بودم

دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم

تو تو آسمونا بودی با پرنده های آزاد

منه تن خسته رو حتی یه دفعه یادت نیُفتاد

حالا این قفس شکسته راه آسمون شده باز

اما تو قفس نشستم دیگه یادم رفته پرواز…!

http://afasoft.ir/post/16

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type