11 – هذیانزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

نیلوفران غول آسا
بر ساق های لاغر بیمار
سرهای پیر خود را می جنبانند
و از حضور فاجعه تصویر می دهند
کج بینی آفتی است هراسنده
و از هوای این
سوی خورشید است
از بادهای استخوانکش زمهریر
نوبان آب های کبودی که قرنهاست
تعمید از آفتاب ندیده است
کج بینی آفتی است
کج بینی افترا به دو چشم خویش
چه کشتی یی چه شراعی
چه عنکبوت و عقرب زرینی
هان ‚ ای فریب خورده ی اوهام خویش
نفرین تلخ کیست چنین آشکار
کز گفته های پوکت پژواک می شود؟
فرجام ناخدایان معزول
هذیان روز و ورد شبت باد
هذیان روز و ورد شبم باد !‌ ورنه من
با این خموش و هرز و بی آب آسیاب
تا چند وهم آرد کنم ؟
تا چند همچو بیوه زنان عصر ها
بر آستانه ها بنشینم
و انتظار کشم آن نبوده ی نیامدنی را ؟
هذیان روز و ورد شبم بود و روز و شب
بیدار خواب دایره ی کور برج خویش
بر پاره پوستی همه سرمایه و سرایم سر بردم
سربردنی که روز و شب انگار
با پا از آسمان بلندی آویزان بودم
با من ولی نه هول سقوطی نه مویه ای
نه وحشتی ز جانور و جن و انس
زین سردتر چه وحشتی
ای در فریب خویشتن استاد
ای بهره ات تمام شکیب تبار و گرده ی زخمی شان
که جای کوه و چکاد
در چاه می شتابی بر ماه
تنها مگر سفینه ای این بی درخت را
از تخته پاره های پساب از من
خالی کند
تنها مگر سفینه ای
با بادبان آتشم از این طلسم برگیرد
رویای رنگبازان
هذیان است
بر آب شخم می زنی ای ساکن حباب
اما به راستی که ترا
بر آبهاست راه رهایی
گر جان و تن گلاویزی با اشتیاق رفتن
کشتی خودی شراع خود
به خیز و بشکن از هم دیوار خوف و خیزاب
گر دست و پای بایدت اینک بزن
تنها مگر سفینه ای از خشمپاره ها
تا بی
سکان و لنگر از این بویناک پرگیرم
تا هر کجا ستاره قطبی مدد کند
و بازتابش
در آینه ی شکسته پیشانی م
رهکوره های دریایی را
در چین و در چروک تجربه روشن دارد
رهکوره هایی
چاپای جاشوان کهن
جاپای میر مهنا
کز دیرباز
فانوسدار آفاق
و تنگه های آبی
ایام بوده اند
تا من در امتداد مژگان آنها
رد سفینه های سفر های باستان
رد حریق های خرامان بر آب را
پاروکشان بگیرم و از بادبان کمانه کنم
وین بویگن جزیره ی دریای زهر
این کوزه ی خیالی پر راز و رمز را
تا بشکنم
وز این غلاف شوخگن این پوک
شمشیر
وار نه چون مار
رخشان فراشوم
و کشتی خمیده ی شمشیر را شراع گشایم
و از این جزیره
تا انتهای دنیا
به اهتزاز درآیم
تا سرزمین رنگی رویا
رویای شاعران پریشان دماغ
که شعرهایشان
از چشمه های زخم
از کینه و جنون می جوشد
و از جنونشان
خطری استحاله یافته و محسوس است
اینک چکامه ای
با آن نشانه شعری اینک
بر متنی از عطوفت عشقی بدوی
عشقی که پا به پای اساطیر
تاریخ جنگ های میهن من را
بر گرده ی پلنگان و ایوان کاخ ها
و بر ستون و سردر دروازه های دنیا حک کرده است
می خوانم این چکامه ی
غمگین را
وز صخره های خارا مرغی
رنگین کمان پروازش را
از ساحل خلیج
تا ساحل خزر می بندد

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type