12 – حیرتزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

دریای مرده خاک فراوان دارد اما
انگیزه ی مهاجرت
نفرت نبود
حیرت بود
دریا چگونه می میرد ؟
به راستی
دریا چگونه پیر شد و مرد ؟
با من
سر جواب ندارد کسی
در زیر آسمان کوتاه
این شبکلاه کج شده از زلفم
با چشم باز می بینم
دریا مرده ست
و این کویر شن
این چاک چاک سوزان
این لاشه ی گسیخته ی اوست
وین پشته های ماسه ی مواج
این لخته های سرخ برشته
خود گوشت های سوخته ی آبند
پس این نهال گز و تاغ ؟
این ها شراع قایق های مفقودند
وین بوته های گون هم
زلف مسافران و کشتی شکستگان غرق شده
که معجزه نجات را
در انتظار دستی از غیب مانده اند
این آبهای جاری جوشان
و آن چراغهای مکرر ؟
آنان سرابهای صدیق حقیقتند
و اینان سفینه
های در گل نشسته و فرسوده
که مانده اند خاطره در ذهن تابناک سراب
در خواب شن
دریا مرده ست
و گردبادها
خیل سوارهای با شنل ارغوان سرگردانند
کز بامداد تا شب
دامنکشان از این مرز تا مرز دورتر
نالان و سوگوار می آیند
و سوگوار و نالان بر می گردند
و این سر بریده ی خورشید این شهید ؟
و این سر بریده ی خورشید است
بر مازه های ماسه فرو غلتیده
از آن سوی حصار افق
و آن سوی حصار افق
به راستی چه می گذرد ؟

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type