17 – میان پردهزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

و … آق کلا
جشنبه بازار بی جمعه اش سراپا رنگ است رنگ
و رنگ ها
از گرگ ومیش سحرگاه
بر پشت مادیان ها و گاو میش و شتر
برخی سوار گاری یا
کامیون
تاقه تاقه یال به یال
از سمت آفتابی صحرا می آیند
و در کنار پیاده رو ها
صف می کشند
تا در لباس رنگ های دیگر دوباره
به شهر ها بروند یا به صحرا برگردند
بر پشت مادیان و گاو میش و شتر
یا موتور
در پنجشنبه بازار در آق کلا
جز رنگ
چیزی
نمی فروشند و چیزی نمی خرند
قالیچه های ترکمنی چارقد گلیم
خرمهره ها و نظربرها
دندان گرگ و ناخن کفتار
کفگیر و دشنه بیلک گاو آهن
احمد به حیرت می گوید
عینا
از سالهای اول عصر فلز
بر آستانه قرن بیست و یکم
پرتاب گشته اند
مثل خیال های پریشان ما
قالیچه های خوشرنگ
با یاد روزگارانی که بچه ها
در جوفشان مسلسل می گرداندند
در تهران
صحرای ترکمن
مانند کهنه چارقدی
بر شانه ی خمیده ی ایران
با باد شن به اهتزاز آمده است
صحرا گلیم عتیقی
پاخورده رنگ باخته
هر چند قیمتش بیش
یعنی
که زخم بیشتر خورده است
و بندر بلازده ی ترکمن تا ابرو در آب
و آب آب خزر
خیل نهنگ محتضر به تقلا
در جستجوی ساحل متروکی برای مردن
تا استخوان دفینه ای از خود بگذارند ارمغهان هزاره بی نهنگ
تا بدویان آینده خنجری و خدنگی از عاج
در غارهای سنگی روشن به پیه سوز
بیاویزند
بندر در آب تا ابرو
آنگونه کانزلی
از روبرو هجوم خزر
وپشت سر مهابت مرداب
مرداب بی پرنده و نیلوفر
و هق و هق غریب از گلوی خزر
پ یغام شومی از درون پر آشوب می دهد
شاید خزر چنانکه خلیج پارس
به انتقام خونی پامال
غیرت نما شده است ؟
لیک
انتقام از کی ؟
از کومه های ساحلی صیادان
یا از پلاژهای مرفه
یا
ازدست ها و دهان های ایمن
در کاخهای تهران ؟
می گویم : این خروش و سرکشی
در شان این منازل دلکش نیست
اینجا همیشه نفخه ی اندیشه ی جهان
لای پشنگه ی آب
بر کاکل درختان و انسان
و پهنه
های کار و شالیزار می بارید
این جنگل عبوس مگر نه
عمری کنام کوچک خان ها بوده ست
صیادهای خسته ارتش کوچک خان ها مگر نه
شب های بی شماری بی شام خفتند
یا
با کله کپور و کفالی پوک
پای تا سر شکمان تا شبشان
شاد و آسان گذرد ؟
مرد برنجکار مگر نه
کوبیده
تا سپیده دمان بر طبل
تا رم دهد گرازان را
و خوانده است از دهن نیما
تازه مرده ست زنم
گرسنه خفته دوتایی بچه هام
نیست در کپه ی ما مشت برنج
و
من
در دستگاه دشتی خود
در گوشه ی شمالی می خوانم
آن روز سرد برفی طلاش
وقتی سر بریده ی
کوچک خان
با ریش خیس خون
در توبره ای حقیر راهی تهران شد
تا زهر خند زند
در سینی طلا
مثل سر سیاوش
بر باور و رضا ی دل قاتل
من در خیال در بصره
نعش سترگ میرمهنا را دیدم
دیدم که چاک چاک به ساتور استعمار
بردار خون به اروند می بخشید
و خواندم از سر
دلتنگی
هی های ! میر مهنا
اینگونه
با آن همه شقایق سوزان
جوشنده از جراحت ها
افتاده ای نگونسار
و مرده ای
یا
روییده ای دوباره
از چوب خشک دار ؟
از خاک جان شیر دلان
آیا بهار همین گونه
گل می نهد به آذین
بر شاخسار ؟
آری
با
چشم خویش دیدم و خواندم
اما میان این ها
اما امین دارهای میر مهنا و کوچک خان ها
وشاعران
تنها همیشه قاتل ها
تنها همیشه قاتل ها و بی شرف ها
تنها
دروج ها
نیما گواه ماست
نیما از آن بلندی ها ما را
قربانیان فردا را می پاید
و آه می
کشد
برگشت را
از زیر ابروان برشده ی نیما از حیرت رد می شویم
سر ساقه های خرم کاج
کز نو جوانه بسته و بالیده اند
تر تارهای ابرو
و سبلت گرامی نیمایند
کز عارض و ز نخ شاعران جوان بردمیده اند
آری ما
زیر سبیل نیما رد می شویم
و هیچ باک نداریم از
دندان قرچه های معاند ها
آنها که معاندند و شاگرد اویند
یا جوجه مولوی ها
که ریششان نه بر رخ
که از نخ قلب هاشان روییده ست

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type