18 – بازگشت و مرثیه

18 – بازگشت و مرثیهزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

و مرغ
رنگین کمان پروازش را
وا می کند
از ساحل خزر
که فروبندد
بر ساحل خلیج
و آه می کشد
دنبالمان خزر گیج
با بیشه های رنگی خر زهره
زیر هجوم کف و پرخاش
و زندگی
که زین گذاشته پشت رنگین کمان
بر ابر می گذرد
بی صبر
بی صبر
بر ابر هم
جان جنوبی ام این مجنون
این ناخدای معزول
در بادبان خاطره می آویزد
تا از فراز چرخ
دامن به آبهای مهنا
کشد
رویای ماسه زاران را بر هم زند
وان کشتی شکسته ی پندارش را
از گل برآورد
و پشت با ستاره ی قطبی
سمت جنوب دنیا را
در اغتشاش نوبان ها
با گردن سفینه بفرساید
دریا ولی سراپا سرخ است
دریا چگونه سرخ می شود ؟
دریای پیر مرده
دریای میر
مهناهای غایب
دریای پارس بی پارسی ؟
دریای پارس
به جای ناوها و بلم های تیز تک
با بافه های ارغوان و گلایول پوشیده است
و بافه های ارغوان و گلایول
مثل هزار قایق نه
مثل هزار مشعل لرزان در آب
با بادبان دود
دامن به آبهای جنوبی
دامن به سمت تنگه فرو می
کشند
انگار تا از آنجا
ناگاه
بر آبهای دور جهان حمله ور شوند
پروای خون کیست
که این چنین خلیج عزادار فارس را
غیرت نما نموده است ؟
آیا خلیج و خزر با هم
پیمان سرکشی را
با ارغوان و گلایول
امضا نهاده اند ؟
مرغابی هراسانی از کنار
پنجره ی پرواز
رد می شود
انگار تیری
از چله ی کمانی در نیزار
نیزار ارغوان و گلایول پریده باشد
انگار تیر خونی جانی
از چله ی کمانی از ئحشت
و روح ناخدای گرانمایه ام
از شاخه ی صلیبی در بصره
پر می کشد به زاری و می خواند
شاید که دیده باشی انفجار
پرستویی را
از یورش شهاب ثاقب شاهین
وانگاه انتظار خون و پر و گوشت را
ناگاه در فضا
چه مرگ گوشگذاری
چه مرگ چشمخراشی
شاید شنیده باشی احتراق درختی را
با ضرب آذرخشی ناگاه
وانگاه انفجار برگ و گل ساقه را
ناگاه در فضا
چه مرگ بی خطاب خطیری
چه
بیشه سوز شیری
شاید که خوانده باشی
در قصه های خیالی
آن دم که بی خیال
در کنج تالاری در پرواز
در عمق نرم صندلی
لم داده ای و روزنامه ورق می زنی
یا چرت
یا گوش با پیام حوری خوشبانگی داری
که لحظه لحظه
با مژده ی گوارایی نزدیکتر شدن به
دیار یار
فرسنگ های فاصله را
خط می زند
انگار
این مقطد است
که تند رو به سوی تو می تازد
و در تن تو ترس گوارای دیدارهای ناگاه می ریزد
و چشم ها و دست و دهان تو مشق بوسه و آغوش می کنند
و قلب ناشکیب تو پیش از آغوش
واغوش گرم و باز تو پیش از تو می
رسند به میعاد
و تو تمام تن انفجاری آن سعادت ناباور را اما
ناگاه در فضا
چه مرگ بی مقدمه
بی احتضار و همهمه ای
شاید که خوانده باشی اما
هرگز ندیده ای
پرواز یک جهنم کامل را
در آسمان
و ساکنان دوزخ پران را
کاسیمه سر به ورطه فرجامی
سوزان می غلتند
و دوزخ پرنده
که پاره پاره بر امواج
به خوشه های ارغوان و گلایول
تبدیل می شود
و گیسوان و مژگانی
در شعله های آتش و آب
که دست وپلک گمشده ی خود را می جویند
و آب و خون و آتش را
شاید شنیده باشی اما
هرگز ندیده ای
ناگاه از فضا
هرگز ندیده بودم آری
بوف سیاه کوخ نشینی
در پوستین آهن
کز برج های مرمر کاخ سفید برخیزد
و
در آسمان پاک خلیج فارس
جان کبوتری را
پر پر کند بر آب کبود
جانی و ارغوانی
جانی و ارغوانی آری
غوغاست بر خلیج
غوغای ارغوان گلایول
غوغای خون
که شکل ارغوان و گلایول گرفته است
خون غریب مرگان
خون زلال بی گنهان
درگیر و دار چنگل بوف و دال
اینک خلیج حجله ست
صدها هزار حجله ی سرگردان
بر آب
و از حجله ها
با چشم خویش می بینم
دامادها
سرافراز
می آیند
صدها هزار میرمهنا
صدها هزار کوچک خان
صدها هزار دلواری
صدها هزار شاعر خونین دهان
با شاعران بگویید
دامادها درآمده اند اینک
از حجله ای آتش و خون
با شاعران بگویید اما
افسانه است اینها
و در پناه این همه چوب سیاه دار
و خوشه های ارغوان و
گلایول
تنها
قاتل ها
همیشه قاتل ها و بی شرف ها

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type