آن سوی آفتاب
با سایه سار سرد و مسی رنگ انگار
خورشید دیگیری
خورشید سردی
از کهکشان دیگیری از اعماق
از کهکشان دیگیری
از اعماق
از کهکشان سردی
بر ناخدا و کشتی او کرده بود افول
و ناخدا و کشتی او را
در زمهریری از رنگ
و رنگ هایی از یخ سوزان
در مغربی متبرد از خون و یخ یله می داشت
آن سوی آفتاب
نیلوفران غول آسا
ترسیم محض حیرت بودند
و روی ساق های لاغر افیونی
سرهای پیر خود را می جنباندند
گویی در آن هیاهوی ساکن می خواندند
مزمور همسرایی مرموزی را
آری نهنگ مرد
آری نهنگ
در آبهای بصره
بر استوا و محور
بر بادبان و بر دکل ناو خویش
مصلوب شد
و آن صلیب ساکت
ترسیم نام میرمهنا شد
بر خیزه های شن
پیام بگذارید