ای همه دانه ها
که پشت فرصت سبز ایستاده اند
می دانم
/ تنتان بوی آفتاب می دهد
و نقش دست پیری
/ بر شانه های شما می درخشد
پیری که در صداقت او
/ یک بهار می خندید
و با زمزمه ی آب
/ در پنهان شما جاری بود
و دست سبزتان
/ عرق از پیشانی اش برمی داشت
دیشب مرگ
/ با لباسی سبز
/ و موهایی به رنگ آفتاب
/ به بستر او آمد
دیشب مرگ آمد و او را برد
شالیزار، سرت سبز و سلامت باد!
آشنای تو رفت
/ و داس کهنه ی خود را
/ به درختی سبز کوبید
*
ای دانه هایی که
/ بر بام آفتابگیر شالی خانه
/بی تاب روز سر زدن از خاکید
فردا
زنان آبادی
/ با جامه ای سیاه شما را
/در آب خواهند ریخت
و چشهایی در نهایت اندوه
/ شما را در« تومجار » می پایند
گل بانو
/ تمام سفره ی کوچکش را
/ با گنجشک ها تقسیم می کند
/ و برای پدر آمرزش می طلبد
فردا
وقتی که تابستان می آید
/ و خورشید داغتر از آتش می تابد
و دست دیگران
/ در ییلاق استراحت می خوابد
چه کسی جواب عطش مزرعه را خواهد داد
ای دوست خوب شالیزار
فردا وقتی بهار آمد
و مزرعه ها تو را خواستند
بگویم کجا رفتی؟
فردا وقتی پرنده ها صدایت کردند
بگویم تو را کجا کاشتند؟
مزرعه در اندوه آرمیده است
و اسبهای نگران
بی توجه به خرمنسرا نمی آیند
پیام بگذارید