فصل پنجاه و هفتم – عارفی گفت رفتم در گلخنی تادلم بگشاید

خانهمولویفیه ما فیهفصل پنجاه و هفتم – عارفی گفت رفتم در گلخنی تادلم بگشاید

فصل پنجاه و هفتم – عارفی گفت رفتم در گلخنی تادلم بگشایدزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

عارفی گفت رفتم در گلخنی تادلم بگشاید که گریزگاهِ بعضی اولیا بوده است دیدم رئیس گلخن را شاگردی بود میان بسته بود کار میکرد و اوش میگفت که این بکن و آن بکن او چست کار میکرد گلخن تاب را خوش آمد از چستی او در فرمان برداری گفت آری همچنين چست باش اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری مقام خود بتو دهم و ترا بجای خود بنشانم مرا خنده گرفت و عقدهٔ من بگشاد دیدم رئیسان این عالم را همه بدین صفتاند با چاکران خود.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type