تو غم این دل تنگو نمی دونی
قصه ی این خسته رنگو نمی خونی
تو پر از رهاییه فکرای آبی
تو گرفتاری سنگو نمی دونی
نمی دونی چه غمه تلخیه موندن
موندنو به روی خود درا رو بستن
رفتن از یاد همه مثله یه قصه
تو فراموشی به مرگ خود نشستن
غم رو قلب خسته ی من خزه بسته
طاقتم مثله دلم درهم شکسته
دوست دارم جاری بشم مثله تو اما
نمی تونم خسته ام خسته ی خسته
کاش منو یه جوری از من میگرفتی
کاش منو به دست موجا می سپردی
من توو دلسردگیام دارم می پوسم
کاشکی این خسته رو با خودت می بردی
پیام بگذارید